هويادهوياد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

هوياد اميد زنگيمون

غذا خوردن

عشقم بايد بگم كلى مرد شدى ماشالله غذا و سرلاك دولپى ميخورى در طول روز و شبها هم همش ممه ميخواى شيكموى نازم، جيگرم ...
3 تير 1392

هوياد و پدر بزرگها

پسر گلم ناز خوشگلم ميدونم كه خودتم ميدونى كه بابا جون چقدر دوست دارن به راحتى ميشه از چهره بابا جون فهميد، روزى كه بدنيا اومدى وقتى بغلت كردن از خوشحالى گريه ميكردن اينقدر واست دعا خوندن و برات آرزوى سلامتى كردن. تو هم اين رو فهميدى چون وقتى ميرى تو بغل بابا جون صدات در نمياد . انشالله كه خدا بابا جون واست نگه داره ميدونى من هميشه ميگم چون تو بابا داود رو از دست دادى پس بايد به جاى بابا داود هم تو آغوش بابا جون باشى. روح بابا داود هم اينجورى شادتر ميشه البته كاشكى بابا داود هم ميديدى خيلى باهاش لذت ميبردى. عزيزم حالا از بابا داود بگم كه توى عكسى كه گذاشتم تو توى دل مامانى اما مامان هنوز نميدونست رفته بوديم با بابا داود و مامان عصمت و دايى...
3 تير 1392

سرزمين عجائب

سه هفته پيش واسه اولين بار رفتيم سرزمين عجائب خيلى دوست داشتى و ذوق كردى هفته پيش هم با دايى و بابايى رفتيم كه بابايى و دايى يه بازى سوار شدن كه حال دايى بد شد ولى تو خيلى دوست دارى اونجا رو عكسات هم تو ادامه مطلب ميذارم ...
3 تير 1392

چيدمان سيسموني

جوجه نوك طلام ديروز سرويس خوابت رو آوردن ما هم با كلي عشق واسه شما اتاقت رو آماده كرديم ، من، مامان عصمت، خاله معصوم، عمه زيبا، فرنوش، نيوشا همه با هم اتاقت رو دكور كرديم، خيلي اتاقت نازنازي شد، دايي و بابايي هم بودن اما كمك نكردن . عزيز دل مامان شب هم مامان فتا اومدن اتاقت رو ديىن، خلاصه عشقم خيلي همه وسايلت نازه و مامان عصمت واقعا واسه شما تمام و كمال خريد كردن، انشالله به زودي مياي و لذت ميبري از لوازمت ...
1 تير 1392

دندون درآوردن

خوشمل مامانى چند روزيه بى قرارى و همش لثه هات رو به هم فشار ميدى آخه مثل اينكه ميخواى دندون در بيارى گل هميشه بهارم هوياد جونم امروز دقيقا پنج ماه و يك روزته البته دقايق آخرش كه ما براى اولين بار يه برش سيب بهت داديم آخه همش اين روزا موقع چيزى خوردن تو دهن ما نگاه ميكنى. امروز برديمت دكتر البته اونجا خاله سولين و همسر شون و آرتين جون رو ديديم كه آرتين هم مثل شما نازم انگارى ميخواست دندون در بياره كه انقدر مطب شلوغ بود كه برگشتيم. عشقم تو كه اصلا گريه نمي كردى اين چند روز زجه ميزنى و دل من و بابا رو حسابى كباب كردى با گريه هات و اشك هاى قشنگت كه از چشماى نازت ميريزه . خوشگلم انشالله به سلامتى مرواريدهات به زودى در بيان جيگررررررررررررم . ...
7 خرداد 1392

شب يلدا

عزيز امسال شب يلدا خونه مامان فتا بوديم البته خيلى مثل شب يلدا نبود مثل همه شبهايى بود كه اونجا بوديم، عزيزم به هرحال اولين يلداى زندگيت مبارك و اميدوارم هميشه سلامت باشى و يلداها رو يكى پس از ديگرى پشت سر بگذارى. عزيزم عاشقتيم   ...
13 دی 1391

مهمون كوچولوها

آش جون مامان ديروز دوستاى هم سن نى نى سايتيت اومدن خونمون و خونه ما رو با اومدنشون نورانى كردن، ماشالله يكى از يكى ماه تر و مامان هاشون هم يكى از يكى خانم تر. شما هم سنگ تمام گذاشتى و پسر گلى بودى عشقم و با لبخندات از مهمون هامون پذيرايى كردى و روز خيلى خوبى بود. دوستات ارشان جون پسر خاله پارميس و آرتين جون پسر خاله سولين و پارسا جون پسر خاله مهرآسا بودند. عشقم اميدوارم كه دوستيتون همراه با سلامتى همتون توام باشه. عكساتون هم توى ادامه مطلب ميذارم عشقم ...
13 دی 1391

واكسن چهارماهگى

عسيسم ديروز ١٦ آذر رفتيم واسه واكسن چهارماهگيت گل نازم ماشالله و هزار ماشالله كه كمتر از يك دقيقه گريه كردى منم كه اومدم پيشت يه خورده تعريف كردى با اون زبون خوشممزت و من حسابى هلاكت شدم بعد با بابايى آورديمت از اتاق بيرون آخه منكه شهامت ندارم موقع آمپول زدنت پيشت باشم خلاصه از اتاق كه اومديم بيرون با خانم منشى غش غش ميخنديدى كه خانمه ميگفت ماشالله اين واكسن خورده و اينقدر خوش اخلاقه ؟ گفتم اين جوجه طلاى ما بس كه درد تحمل كرده بود الان اينجور آرومه الهى من فداش بشم اين عسلمو. شب هم خدا رو شكر تب نكردى و حالت ماشالله خوب بود عكسهاى روز واكسنت هم تو ادامه مطلب ميذارم واست خوشمل مامان. مامان جون من و بابا هر روز بابت وجود نازنين تو خدا رو شكر...
19 آذر 1391

كارهايى كه تا حالا انجام ميدى

عسلم الان كه خوابى ميتونم واست بنويسم گلكم ديروز برديمت دكتر كه ماشالله وزنت ٧/٣٠٠ شده و قدت ٦٠/٥ كه خدا رو شكر سالم هستى عزيز مامان اگه از خوابت بگم كه خيلى خوب نمي خوابى و زود زود بيدار ميشى، خوراكت اما خوبه ماشالله البته تازگيها كمتر ميخورى، دو هفته اى هست كه هى حرف ميزنى آغون ميگى و ميگى ماء وقتى هم باهات حرف ميزنم تو هم سعى ميكنى اداى لباى مامان رو در بيارى كه من و بابا عاشق اين كارتيم آخه خيلى بانمك ميشى گلم. عزيزم يه چيزى كه هستش و ما رو خيلى ناراحت ميكنه حساس بودنت به صداهاست، خيلى حساسيت به پخ دارى و انقدر شكه ميشى كه جيغ ميكشى و گريه ميكنى، آخه مامانى ماشالله تو اصلا گريه نميكنى اما تا دلت بخواد نق و غر ميزنى. به كتاب خيلى علاقه ...
19 آذر 1391