عسيسم ديروز ١٦ آذر رفتيم واسه واكسن چهارماهگيت گل نازم ماشالله و هزار ماشالله كه كمتر از يك دقيقه گريه كردى منم كه اومدم پيشت يه خورده تعريف كردى با اون زبون خوشممزت و من حسابى هلاكت شدم بعد با بابايى آورديمت از اتاق بيرون آخه منكه شهامت ندارم موقع آمپول زدنت پيشت باشم خلاصه از اتاق كه اومديم بيرون با خانم منشى غش غش ميخنديدى كه خانمه ميگفت ماشالله اين واكسن خورده و اينقدر خوش اخلاقه ؟ گفتم اين جوجه طلاى ما بس كه درد تحمل كرده بود الان اينجور آرومه الهى من فداش بشم اين عسلمو. شب هم خدا رو شكر تب نكردى و حالت ماشالله خوب بود عكسهاى روز واكسنت هم تو ادامه مطلب ميذارم واست خوشمل مامان. مامان جون من و بابا هر روز بابت وجود نازنين تو خدا رو شكر...