هوياد و پدر بزرگها
پسر گلم ناز خوشگلم ميدونم كه خودتم ميدونى كه بابا جون چقدر دوست دارن به راحتى ميشه از چهره بابا جون فهميد، روزى كه بدنيا اومدى وقتى بغلت كردن از خوشحالى گريه ميكردن اينقدر واست دعا خوندن و برات آرزوى سلامتى كردن. تو هم اين رو فهميدى چون وقتى ميرى تو بغل بابا جون صدات در نمياد. انشالله كه خدا بابا جون واست نگه داره ميدونى من هميشه ميگم چون تو بابا داود رو از دست دادى پس بايد به جاى بابا داود هم تو آغوش بابا جون باشى. روح بابا داود هم اينجورى شادتر ميشه البته كاشكى بابا داود هم ميديدى خيلى باهاش لذت ميبردى. عزيزم حالا از بابا داود بگم كه توى عكسى كه گذاشتم تو توى دل مامانى اما مامان هنوز نميدونست رفته بوديم با بابا داود و مامان عصمت و دايى محمد كيش كه اين آخرين سفر ما با بابا داود بود و وقتى برگشتيم بابا جون عزيزم از پيش ما رفتن ولى فهميدن كه تو تو دل مامانى و ده بار گفتن خدا رو شكر هويادم الان كه اين مطلب رو مينويسم نزديك يكسال و نيم كه بابا ديگه نيست اما بازم اشك بهم فرصت نميده باباى گلم روحت شاد و يادت هميشه با ماست.