هويادهوياد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

هوياد اميد زنگيمون

هوياد

 

 

 

 

 

 

 

 

 عشقم ميدونى كه اسمت تكه و هيچ جا نيست بابايى خواب ديده بودن چند سال پيش كه پسرى دارن به نام هوياد و اينطورى شد كه شما شدى هوياد معنى فأرسى اسمت يعنى ياد نيك و معنى عربيش يعنى ياد او كه او همان خداست عزيزم اميدوارم اسمت رو دوست داشته باشى

سلام دوباره

عسيسم بعد از مدتها الآن كه خوابيدى وقت كردم يه سرى به وبلاگت بزنم خيلى خيلى شيرين شدى و بامزه كلماتى كه ميگى كه عاشقم چندتاش رو ميگم مثلا ماشين رو ميگى مايين يا مانا هواپيما = آميا افتاد = افتا نيست = نى كفش = كش پارك = بارك همه نوشيدنى ها = دوغ داغ = دا سرد = سر دايى محمد = ممد عمو بابك = بابه عكس و فيلم = اد اد كثيفه = اه اه با عكس ديدن كه من و بابا و همه رو كشتى خيلى دوست دارى عكس و فيلم هاى خودت رو ببينى تا همه ساكت ميشن شروع ميكنى ده ده و ناناى خوندن كار بد هم بكنى مثل زدن يا ريختن كه بگم ناراحت شدم سريع ميايى بوس ميكنى يا ميزنى رو دست خودت ميگى آخ آخ مامى توى اين مدت يه مريضى هم گرفتى كه بدنت دونه هاى قرمز زده بود و برديمت پ...
19 بهمن 1392

واكسن ١٨ ماهگيت

عزيزم بگردم توى يه روز برفى روفتيم واسه واكسن كه تو مثل هميشه آروم بودى يه گريه خيلى كوچولو كردى با اينكه بابايى پاهات رو محكم نگه نداشته بود و تو پات رو تكون دادى و سوزن توى پات كج شد و خيلى اذيت شدى عشقم بعد هم كه از درد جرعت نميكردى پات رو زمين بذارى عسيسم انقدر مظلوم شده بودى تو كه يه بند رآه ميرفتى همش نشسته بودى و بازى ميكردى يا تلويزيون ميديدى يه تب كوچولو هم كردى و زود خوب شدى و دوباره سر از نوع مشغول شيطونى
19 بهمن 1392

شير گرفتن

مامانى دوم بهمن ماه كه دقيقا ١٤ روز مونده بود به ١٨ ماهگيت يك دفعه تصميم گرفتم ممه رو چسب بزنم ببينم چيكار ميكنى، كه البته تو خيلى منطقى برخورد كردى و ممه رو بوس كردى و رفتى تا عصر دوباره همينطور، خلاصه اين شد كه الكى الكى ممه تموم شد، خيلى منطقى برخورد كردى أما خيلى عصبى بودى عسلكم أما حسابى منو شرمنده كردى عشقم، من و بابا كه كبابت بوديم واسه مظلوميت خلاصه مامانى اينطورى شد كه ممه رفت و من هميشه ميترسيدم كه چه جورى از ممه بگيرمت
19 بهمن 1392

تاتى تاتى

عزيز دلم ماشالله انقدر شيطون و بانمك شدى كه حد نداره البته بخاطر شيطوني هات منم كمتر وقت ميكنم برات بنويسم روز عيد غدير رفتيم سر مزار بابا داوود اونجا خاله فرانك و نرگس جون (دوستاى مامانى) دستت رو گرفتن و روى خاك و شن حسابى راهت بردن تو هم خوشت اومد چون تا أون روز هربار دستت رو ميگرفتيم كه قدم بردارى أصلا دوست نداشتى و سريع مينشستى خلاصه كلى ذوق زده شديم همگى و مامان فتا بهت يك سكه نيم داد واسه اولين قدم هات و روز عيد و عمه فرزانه و عمه رابعه هم يكى ١٠٠ هزار تؤمان بهت كادو دادن عزيزم هويادم خيلى بچه شادى هستى و همش در حال ناناى كردن و دست دستى هستى عاشق ماشين بازى هستى و توى خيابون و هرجا كه اسباب بازى فروشى ببينى با ذوق ماشين نشون ميدى و ...
6 آبان 1392

شيرين كاريهات

از شيرين كاريهات بگم كه يه كتاب ميشه آخه خيلى كارات بامزه هستش اما چندتا از كارات رو مينويسم واست كه بزرگ شدى بدونى چقدر شيرين بودى وقتى ممه ميخورى كه ديدن دارى چهار دست و پا ميشى و ديمبلت رو هوا ميكنى و ممه ميخورى وقتى ممه رو ول ميكنى ميگم ممه بره خونه شون اگه سير شده باشى پد سينه مامان رو ميذارى و باى باى ميكنى اگه سير نشده باشى ميگى نه نه نه عاشق اين كارتم عشقم ضمنا بايد بگم كلى باهوشى چند روز پيش داشتم ناخن هاى پام رو سوهان ميكشيدم كه تندى خودت رو رسوندى و سوهان برداشتى و عينا شروع كردى به سوهان كشيدن ناخن هاى مامانى مامان عصمت خونمون بودن داشتن چيزى مينوشتن تو اومدى و اه اه كنان خودكارو خواستى مامان بهت گفت ببين م...
11 شهريور 1392

اولين شب در اتاقت

عزيز دلم پسر خودكفاى من ٣٠ تير ماه براى اولين بار توى اتاقت تنها خوابيدى هرچند واسه من و بابا خيلى سخت بود همش بايد ميومديم توى اتاقت تا بيدار ميشدى اما تجربه خوبى بود شب دوم كه تو اتاقت بودى تا بلند ميشدى اسباب بازيهات رو ميديدى شروع ميكردى به ذوق كردن و با آويزهاى تختت مشغول بازى ميشدى ازت عكسم گرفتم كه واست ميذارم عزيزم البته از شب دوم توى اتاقت عكس گرفتيم واااااااى كه قربون صورت مثل ماهت بشم جيگرم ...
6 مرداد 1392

سوغاتى

عزيزم مامان عصمت برگشتن و كلى واسمون سوغاتى آوردن . قرار بود ما بريم فرودگاه اما اون شب توى ناز نازى ساعت ٨:٤٥ خوابيدى و هر كارى كردم بيدار نشدى ما هم نتونستيم بريم فرودگاه منم خيلى غصه خوردم اما كلى دلم واسه ماميم تنگ شده بود و خواب توى موش باعث شد ١٥ ساعت ديرتر مامانم رو ببينم تو اين مدت كه مامانم نبودن كلى دلم واسش تنگ شده بود الهى من فداش بشم كه واقعا مامان نمونه اى هستش و لنگه اش تو دنيا نيست خيلى خوش قلب و مهربونه حالا خودت بزرگ ميشى ميفهمى. عكسهاى سوغاتى هات رو ميذارم برات راستى دو دست از لباسها رو خاله اشرف دوست بابا رضا و خاله ارمغان فرستادن اون شلوار جين ها با تيشرت هاش ...
30 تير 1392

يازده ماهگى

عشقم نفسم اميدم، امروز يازده ماهه شدى و ديگه دارى كم كم به يكسالگى ميرسى. عسلم حسابى شيطون شدى و خيلى موقع ها من و بابا رو كلى خسته ميكنى ، يه بند ميگى إه إه عاشق كليد پيريزهاى خونمونى و تا غافل ميشيم ازت ميرى سراغشون دندون ٥و٦ تقريبا با هم نيش زدن و كلى سر اين دندونها اذيت شدى نفسم راستى مامان عصمت هم بعد از يك ماه نبودن پنج شنبه از پاريس برميگرده آخ جووووون سوغاتى البته راستش رو بگم خيلى دلم غم داشت اين مدت آخه مامان عصمت اولين بار بود كه بدون بابا داوود ميرفت اونجا و كلى اونجا هم غصه خورده بود چون خاطراتش تازه شده بود جاى بابا داوود خيلى تو زندگيمون خاليه پسرم حتما از جوانمرديهاى بابام واست زياد صحبت خواهم كرد ميبوسمت نازنينم ...
30 تير 1392

پنجمين مرواريد عشقم

عزيزم امروز پنجمين مرواريدت هم خودش رو نشون داد عشقم عسلم البته خيلى اذيتت كرد كلى بى تابى كردى شيطون خان خودم كشتم تا از مرواريدات عكس بگيرم اما نذاشتى وروجكم ماشالله خيلى بلا شدى ...
30 تير 1392