قصه سه جلد پسر طلا
عزيزم بايد بدونى كه بابا چه به سرش اومد تا تونست سه جلدت رو بگيره. گفتند به اين اسم يعنى هوياد سه جلد نميديم چون اين اسم توى ليست ما نيست اما شما درخواست بديد و ما كميسيون ميذاريم تا يكماه ديگه جوابش حاضره. يكماه بعد بابا رفت و گفتند كه به صورت موردى موافقت شده اما شبكه ما قطع و بايد دوباره بياييد و بابا دوباره رفت كه باز همون جواب رو دادن از قرار بابايى ماشينش رو مثل اينكه در محل حمل با جرثقيل گذاشته بوده و ميرسه ميبينه كه ميخوان ماشين رو ببرن و كلى خواهش ميكنه و آقاى پليس ميگه اگه مداركت كامل باشه نميبريم خلاصه با اينكه مدارك بابا كامل بود ماشين رو ميبرن كه بابا متوجه ميشه موبايلش نيست ميدود دنبال جرثقيل و طى يك عمليات آكروباتيك ميپره رو جرثقيل و آقا پليسه هم ميگه اين ديوانه است زنگ ميزنم ١١٠ كه بيان ببرنت تيمارستان كه بابا ميگه موبايلم جا مونده خلاصه كه بابا اشتباه كرده بود و اصلا موبايلش رو نبرده بود بعد كه مياد از جرثقيل بياد پايين راننده حركت ميكنه و بابا مثل پلنگ صورتى نقش زمين ميشه وقتى هم اومد خونه دستش خونى و اعصابش هم خط خطى بود من گفتم چى شده كه تعريف كرد منم كه داشتم از خنده ميمردم و قيافه بابا رو موقع زمين خوردن تو ذهنم تجسم ميكردم خلاصه يك پروژه يك هفته اى داشت تا ماشين و سه جلد شماى عسلى رو بگيره.