هويادهوياد، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

هوياد اميد زنگيمون

اينم از سال ٩١

عزيز دل مامان سال ٩١ بهترين سال من بود با بدنيا اومدن تو خوشگلم ، اما بدترين هم بود چون باباى گلم رو از دست دادم ، بابايى كه عاشق بود تا تو رو ببينه و هميشه ميگفت بچه دار بشيد اما وقتى فهميد تو دل مامانى همون شب رفت بيمارستان و بعد هم پيش خدا. گلم هر وقت ياد بابا ميوفتم كه اگه بود با تو چيكار ميكرد قلبم به درد مياد واسه تو آخه يه بابا بزرگ خوش تيپ و شوخ رو از دست دادى عشقم اما مهم اينه كه تو رو دارم اگه تو نبودى مطمئنم من هم تا حالا ... بگذريم عشقم اميدوارم سالها بزرگ شدن و سلامتيت رو ببينم نفس مامان ...
3 تير 1392

غذا خوردن

عشقم بايد بگم كلى مرد شدى ماشالله غذا و سرلاك دولپى ميخورى در طول روز و شبها هم همش ممه ميخواى شيكموى نازم، جيگرم ...
3 تير 1392

هوياد و پدر بزرگها

پسر گلم ناز خوشگلم ميدونم كه خودتم ميدونى كه بابا جون چقدر دوست دارن به راحتى ميشه از چهره بابا جون فهميد، روزى كه بدنيا اومدى وقتى بغلت كردن از خوشحالى گريه ميكردن اينقدر واست دعا خوندن و برات آرزوى سلامتى كردن. تو هم اين رو فهميدى چون وقتى ميرى تو بغل بابا جون صدات در نمياد . انشالله كه خدا بابا جون واست نگه داره ميدونى من هميشه ميگم چون تو بابا داود رو از دست دادى پس بايد به جاى بابا داود هم تو آغوش بابا جون باشى. روح بابا داود هم اينجورى شادتر ميشه البته كاشكى بابا داود هم ميديدى خيلى باهاش لذت ميبردى. عزيزم حالا از بابا داود بگم كه توى عكسى كه گذاشتم تو توى دل مامانى اما مامان هنوز نميدونست رفته بوديم با بابا داود و مامان عصمت و دايى...
3 تير 1392

سرزمين عجائب

سه هفته پيش واسه اولين بار رفتيم سرزمين عجائب خيلى دوست داشتى و ذوق كردى هفته پيش هم با دايى و بابايى رفتيم كه بابايى و دايى يه بازى سوار شدن كه حال دايى بد شد ولى تو خيلى دوست دارى اونجا رو عكسات هم تو ادامه مطلب ميذارم ...
3 تير 1392

چيدمان سيسموني

جوجه نوك طلام ديروز سرويس خوابت رو آوردن ما هم با كلي عشق واسه شما اتاقت رو آماده كرديم ، من، مامان عصمت، خاله معصوم، عمه زيبا، فرنوش، نيوشا همه با هم اتاقت رو دكور كرديم، خيلي اتاقت نازنازي شد، دايي و بابايي هم بودن اما كمك نكردن . عزيز دل مامان شب هم مامان فتا اومدن اتاقت رو ديىن، خلاصه عشقم خيلي همه وسايلت نازه و مامان عصمت واقعا واسه شما تمام و كمال خريد كردن، انشالله به زودي مياي و لذت ميبري از لوازمت ...
1 تير 1392

دندون درآوردن

خوشمل مامانى چند روزيه بى قرارى و همش لثه هات رو به هم فشار ميدى آخه مثل اينكه ميخواى دندون در بيارى گل هميشه بهارم هوياد جونم امروز دقيقا پنج ماه و يك روزته البته دقايق آخرش كه ما براى اولين بار يه برش سيب بهت داديم آخه همش اين روزا موقع چيزى خوردن تو دهن ما نگاه ميكنى. امروز برديمت دكتر البته اونجا خاله سولين و همسر شون و آرتين جون رو ديديم كه آرتين هم مثل شما نازم انگارى ميخواست دندون در بياره كه انقدر مطب شلوغ بود كه برگشتيم. عشقم تو كه اصلا گريه نمي كردى اين چند روز زجه ميزنى و دل من و بابا رو حسابى كباب كردى با گريه هات و اشك هاى قشنگت كه از چشماى نازت ميريزه . خوشگلم انشالله به سلامتى مرواريدهات به زودى در بيان جيگررررررررررررم . ...
7 خرداد 1392

شب يلدا

عزيز امسال شب يلدا خونه مامان فتا بوديم البته خيلى مثل شب يلدا نبود مثل همه شبهايى بود كه اونجا بوديم، عزيزم به هرحال اولين يلداى زندگيت مبارك و اميدوارم هميشه سلامت باشى و يلداها رو يكى پس از ديگرى پشت سر بگذارى. عزيزم عاشقتيم   ...
13 دی 1391