هويادهوياد، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

هوياد اميد زنگيمون

قصه سه جلد پسر طلا

عزيزم بايد بدونى كه بابا چه به سرش اومد تا تونست سه جلدت رو بگيره . گفتند به اين اسم يعنى هوياد سه جلد نميديم چون اين اسم توى ليست ما نيست اما شما درخواست بديد و ما كميسيون ميذاريم تا يكماه ديگه جوابش حاضره. يكماه بعد بابا رفت و گفتند كه به صورت موردى موافقت شده اما شبكه ما قطع و بايد دوباره بياييد و بابا دوباره رفت كه باز همون جواب رو دادن از قرار بابايى ماشينش رو مثل اينكه در محل حمل با جرثقيل گذاشته بوده و ميرسه ميبينه كه ميخوان ماشين رو ببرن و كلى خواهش ميكنه و آقاى پليس ميگه اگه مداركت كامل باشه نميبريم خلاصه با اينكه مدارك بابا كامل بود ماشين رو ميبرن كه بابا متوجه ميشه موبايلش نيست ميدود دنبال جرثقيل و طى يك عمليات آكروباتيك ميپر...
2 آبان 1391

پسر پائيزيم

عسلم به اولين پائيز زندگيت پا گذاشتى مباركه . عشقم كه با اومدنت پائيز قلبم رو رنگ بهار كردى دوست دارم يكى يه دونه من ...
2 آبان 1391

پستونك

عسلكم دقيقا ٢٨ روز بعد از تولدت پستونك گرفتى اينقدر هم بامزه ميخورديش كه منم دلم ميخواست تو رو ميخوردم عشقم . واى كه چقدر خوشحاليم كه تو رو خدا بهمون داده مثل يك فرشته وارد زندگيمون شدى و دل من و بابا رو بردى . عشقم دلبريهات هر روز بيشتر ميشه مامان الهى فدات بشه. ماشالله خيلى كوچولوى خوبى هستى فقط خيلى غر ميزنى مامانى . ...
21 مهر 1391

عزيزم ٤٠ روزگيت مبارك

امروز برديمت دكتر و هزار ماشالله خوب وزن گرفتى آخه همش چسبيدى به ميميت عسلكم نوش جونت خوشمل مامان حدود ٢ كيلو و ٩ سانت وزن و قدت رشد كرده ماشالله ماشالله ...
4 مهر 1391

بازم ديرتر شد اومدنت

مامى جونى با بابايى رفتيم پيش دكترت كه تاريخ بدنيا اومدنت رو دقيق بهمون بگن ، كه البته من و بابا ده روزى زودتر تخمين زده بوديم كه دكترت گفتن خير پسر گل شما كى گفته مرداد به دنيا مياد؟؟ شاه زاده شما ٦ شهريور ماه مياد تو بغلتون ما هم يه خورده قيافه هامون رفت تو هم كه چرا اينقدر دير و دكترت گفتن هرچى شماى ناز بيشتر تو دل مامانت باشى بهتره واست و بيشتر توپلى ميشى انشالله. مامى جون خوب حال كن و استراحت كن كه بياى ما تصميم داريم خودمون رو با شما هلاك كنيم . ميبوسمت عسلكم ، پسر خوبم ...
4 مهر 1391

مسلمون شدن پسملم

عسل مامان مسل مامان سه هفته پيش چهارشنبه ٨ شهريور برديمت پيش دكتر غنى پور ختنه ات كرديم با رينگ قبل از اينكه ببرنت توى اتاق عمل يه آمپول زدن روى رونت، منكه تحمل نداشتم ببينم اما وقتى صداى گريه ات اومد قلب مامانى هم پاره پاره شد اومدم بقلت كردم تو گريه كردى من گريه كردم... بعد از يه نيم ساعتى بردنت اتاق عمل منم دل تو دلم نبود. تا اينكه دكترت اومد بيرون گفت تموم شد منم هى چشمم دنبال تو بود تا اينكه ديدم تو بقل يه پرستار دارى آروم مياى و به محض اينكه من بقلت كردم شروع كردى با جيغ زدن گريه كردى و انگار داشتى ميگفتى كه چيكارت كردن و مامانم باهات گريه كرد و وقتى بهت شير دادم يه كوچولو آروم شدى خلاصه مامان تو دوران ختنه ات اصلا اذيت و ناراحت...
4 مهر 1391

خاطرات مامان

هوياد جونم اولا بايد بگم كه خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه گلى مثل تو بهمون داده . هويادم شما كلا نى نى خيلى نازى هستى البته نميدونم چرا دوست ندارى ماميت بخوابه ، ميدونى الان كه ٢٠ روزت شده دقيقا ٢٠ شبانه روزه كه من فقط ٤-٥ ساعت خوابيدم اونم نصفه نصفه! از خواب كه بگذريم و برسيم به خوردن شماى ناز نازيه من ماشالله همش ميگى من مميش ميخوام البته كه نوش جونت و با كمال ميل منم خوشحالم كه خوب ميخورى. از وقتى بدنيا اومدى خوب وزن گرفتى خدا رو شكر، اوايل كه اصلا تو آغوشمون گم ميشدى فسقلى مامى وزنت الان حدود ٣/١٠٠ شده كه البته اگه شايد تو دل مامى بودى بيشتر وزن ميگرفتى! به هرحال فقط ميخوام بگم خيلى گلى و ما عاشقتيممممممممممممممممم ...
4 مهر 1391